Monday, June 25, 2012

نگاه شرم

نگاه شرمم را که از نگاهت میگریخت
زندانی کردی

و با سکوتی سنگین
مرا نشاندی
با من از فقر گفتی
و از سردی شبهای بی‌پناه

از بی‌عدالتی زمان
.و بی‌تفاوتی
از انسانیت که 
              ترا فراموش کرده است

از دلت گفتی
که تشنه مهر
و نیازمند غذاست

از دستهای کوچکت
که لحظه ای آسایش را 
تجربه نکرده‌اند

با هم گریستیم
تو از درد بی کسی
و من از ناتوانی جانگداز

نیلوفر سلیمانی